تو اوج تنهايي مردن بدترين نوع فقره. حسرت من از اين نيست كه اون دختر مرد كه مطمئنم راحت شد . حسرت من به اين خاطره كه يك عمر تنها بود . نه رنگ محبت ديد و نه رنگ مهر . شك نكن كه دليل فرارش از خونه هم همين بوده . حتي دوباره برگشتنش هم به خاطر همين تنهايي و محبت نديدن بود.
هر كدوم از ما به طريقي يه چيزي واسه عرضه كردن داريم . ولي خيلي از ماها بي ارزش بودن و بي خود بودن رو انتخاب ميكنيم بجاي رهبري پيروي رو انتخاب ميكنيم و به جاي شهامت خود بودن همرنگ شدن با جامع رو انتخاب ميكنيم و با اين كار جهان رو دچار فقدان (خود) ميكنيم و اون موقع است كه وقتي ميبينيم يه دختر بي پناه داره جون ميده مثل بقيه آدما از دور فقط نگاش ميكنيم.. مردن اون دختر يه مرگ معمولي نبود . مرگ عاطفه بود . مرگ مهر بود . وقتي دختر مرد عشقم با اون مرد . چه ميشه كرد؟ كار اين دنيا درست نميشه . مگر اينكه همه آدما مثل هم بشن . يا همه خوب يا همه بد.