وقت رفتن است ...مي روم به دنياي خودم...مي روم به آخر خط....مي روم تا آخر خط را بيابم...مي روم به دنياي پرهيايويي که در ذهن آرزويش را دارم...دنيايي که دلتنگي را مي فهمند!دوست داشتن را مي فهمند! حتي سکوت را معنا مي کنند! دنيايي که دوستي ها واقعي...عشق ها الهي...و قلبها پراميد است!مي روم به آن دنيا که در ازاي مشتي گندم نان به خوردم بدهند!! در دنياي من انسانها اينگونه نيستند که تا رمق دارند دروغ بگويند! تا رمق دارند کينه بورزند! دل بسوزانند و در ازاي خروار خروار اشتباه و کجروي سيلي بخورند و در آخر لذتي هرچند کوتاه!......